...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Friday, June 26, 2009
نخون اینارو ... جان من نخون ...


من بغض دارم، بغض، ... اون صداها، اون ضجه ها، بد جایی بردند منو، خیلی بد ... از تحمل من خارجه ..
من گند زدم، می دونم ... راه حلی نمی بینم براش ...
من حالم وخیم است، همین الان را می گویم دقیقا ...
نخون جان من، نخون عزیز جان، من اگه بلاگ دیگه ای داشتم که می دونستم یه نفر حداقل می خونه اونجا رو، اینجا نمی نوشتم که بخوامت نخونی...نخون ...
من سرم از درد دارد می ترکد، گلویم از بغض..
من ظرفیتم کم شده است ...
من...
من..
من.
1 Comments:
Anonymous Nazanin said...
man mikhune...:-(