...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Sunday, June 21, 2009
دیگر می روم بخوابم ... 2:30 بامداد ...

کافیست؟! برای جبران حرصهایی که دادم؟ خودم راضی نمی شوم نمی دانم چرا...!

کسی ممکنه این پست ها را بفهمه غیر اونی که باید؟! چه فیلمی در آوردما! من قبلنا انقدر رو مریض نبودم ... این تنها چیزیه که این روزها اطمینان دارم بهش ...

کافیست؟! یا باید تن بدهم به...؟!!


ساعت 2:40 بامداد ...
رفتم دیگر ... بگذر!
وگرنه تا صبح می شینم همین خزعبلات رو می نویسم در معرض عام!
1 Comments:
Blogger آر said...
پیشنهاد می‌کنم بیای تو خیابونم به مردم نشون بدی، تو فیس بوکم، تگش کنی.. بگی مردم...من اینو حرص دادم. دلتون براش بسوزه!!! به منم فحش بدین! اینطوری یارو دلش فکر کنم خنک می‌شه... اینجاش دیگه خیلی پر روییه.. ولی دلم می‌خواد انقدر به اندازه این پست‌هات دلگیر نباشی... امیدوارم ناراحت نش...:بعد هم که شما هر چه سریعتر برای خوب شدگی هر چه سریعتر به پزشک مربوطه، چیه دقیقا؟، مراجعه فرموده، باز هم ترجیحا چند تا آمپول خوب دریافت بفرمایید...