
حس می کنم از یه جایی به بعد رو نوشتن در بلاگ، یه جور چلنجه، چون آدمایی که بلاگت رو می خونن می شناسنت خارج دنیای مجازی، چون باید رودررو بشی باهاشون، چون مثلا ممکنه این نوشتهه بره بشه اولین تصویری که با دیدن تو می یاد جلو چشمشون. اوهوم، چلنجه.
دلم می خواد بنویسم ولی، مثه خیلی وقت پیش. فکر می کنم راحتترم، آروم ترم، ...
بلاگم رو دوست دارم. چند وقت پیش که چند تا آرشیوشو رندم خوندم دیدم چه همه خوبه آدم نوشته باشه، بعد چه کامنت هاش بهتره. کلی با یه سری کامنتها خندیدم. یعنی آروم می شی. حس می کنی هستی، جریان داره، گذشته یه سری چیزا، گذشتی از یه سری چیزا، عبور کردی، سالمی الان، با تجربه تری، هوووم... کلی حس های خوب. برا همین هم خوبه، خوشحال می شم، ممنون می شم، چمیدونم هر چی هست کامنت بذارین.
حس می کنم مدیونم به بلاگم.
آرومم ...