...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Saturday, November 13, 2010
چه آشوبی است

در قلب تو دریا!



ماهیان بزرگ، ماهی‌های کوچک را شکار می‌کنند

ماهی‌های کوچک، جلبک‌ها، حشره‌ها

ارواح کهنه‌ی دزدهای دریایی

در غارهای تو پنهان می‌لرزند

غرق شدگانت هنوز

در انتظار رهائی

در کف موج‌ها خیره‌اند

و تو آنقدر آرامی

که سر بر زانویت می‌گذاریم

و به خواب می‌رویم.



دلشوره‌هایت

کودکان تواند

و تو دوست‌شان می‌داری

غرق‌شدگان، ملاحان، بادهای گمشده

فرزندان تواند

و تو دوست‌شان می‌داری.



چه غلغله‌یی است

در قلب تو دریا

و چه لبخندی

بر چهره‌ی آرام تو.