
-----------------------------------------------
پارسال زمستان؛ پلاستیک پرتقال ها پاره شد، وقتی مامان داشت آنها را می گذاشت پشت پنجره ی رو به حیاط خلوت،
خانم صاحب خانه چند دقیقه قبلش، گلدان های حیاط خلوتش را آب می داد،
خانم صاحب خانه شانس آورد که تنها تا چند دقیقه قبل از پاره شدن پلاستیک در حیاط بود،
خانم صاحب خانه فقط خیلی شانس آورد، فقط شانس آورد،
شاید هم که ما و مامان خیلی شانس آوردیم.
-----------------------------------------------
پریشانی این روزها به همه چیز سرایت کرده،
به آن سوالهای مزخرف هم،
با آن سوالها خودم را ناچیز کردم، او را عاصی،
همممم، متاسفم.
-----------------------------------------------
در این میان فقط مامان است که هنوز امیدوار است،
او وضعیت را نمی داند،
اما چیزی در درونش گواهی می دهد که همه چیز درست می شود.
---------------------------------------------
از قالب اینجا دیگر خوشم نمی آید، رنگ سیاهش آزارم می دهد
رام شده ام.
انتظارشو نداشتم.
---------------------------------------------
آشپزی می کنم،
درس می خوانم
تو را کشف نکرده ام
زندگی خوب است هنوز،
پوست کلفت شده ام
---------------------------------------------
وبلاگ نوشتن مثل سیگار کشیدن می مونه،
گاهی برگ،
گاهی معمولی